من می اندیشم ، پس ثروتمند هستم.
اگه یک سررسید تقویم دار رو جلوی خودتون بذارید و بهتون بگن که برگردید به یک سال قبل و به ازای هر یک روز که در سال گذشته گذروندید یک صفحه از این تقویم رو از خاطراتش پر کنید ، خیلی از ما ها نمی تونیم حتی بیش از 20 صفحه از این سررسید از خاطرات و نوشته هامون پر کنیم. نه اینکه هنر با آب و تاب نوشتن و شرح دادن وقایع رو بلد نباشیم ، حقیقت اینه که ما یا اصلاً چیزی به نامه خاطره خوش نداریم که بتونیم تموم صفحات اون سررسید رو پر کنیم یا اگه هم داریم از چند صفحه بیشتر حجم خاطراتمون تجاوز نمی کنه.
این حتی برای خیلی ها بدتر هم هست . خاطرات بیش از 300 روز سال اونها یک دنیای تکراری و خسته کننده است که بوی پوچی اون برای خودشون تهوع آوره چه برسه به اطرافیان که زندگی اونها رو می بینن.
(( از خواب بیدار شدن ، سوار مترو یا اتوبوس شدن، 4 ساعت کار ، ناهار ، 4 ساعت کار ، سوار مترو یا اتوبوس شدن، شام و خواب ))
این وضعیت در تمام روزهای هفته یعنی شنبه ، یکشنبه ، دوشنبه ، سه شنبه و چهارشنبه تکرار میشه و اگه شما به شدت نیازمند پول برای تامین مایحتاج زندگی باشید مجبورید با اضافه کاری این وضعیت رو برای روزهای پنج شنبه و حتی جمعه نیز تحمل کنید.
این سناریو برای اکثر جامعه ایرانی صادقه . شاید تنها چیزی که ما رو به تحمل این زندگی میخ کرده یکی اعتقادات مذهبی و دیگری وابستگی عاطفی و روانی هستش که اصلا تمام این تلاش ها و کوشش ها برای کسی یا چیزی صورت می گیره است و گرنه شاید خیلی از ما قید این زندگی رو خیلی وقت پیش میزدیم.
همه اینها به ما نشون میده که زندگی ما بیشتر از اینکه عرض داشته باشه ، فقط طول داشته ، یعنی ما فقط روزها رو یکی پس از دیگری گذروندیم ولی زندگی با کیفیتی رو نداشتیم. ما فقط صفحات سررسید و تقویم رو یکی پس از دیگری برگ زدیم و تموم کردیم ولی هیچ وقت چیزی نداشتیم که داخل این صفحات بنویسیم.
ما کار کردیم ، کار کردیم و باز هم کار کردیم تا زندگی بهتری داشته باشیم ولی هیچ وقت این زندگی اون چیزی نبوده و نشده که ما می خواستیم.
تمام اینها بر میگرده به یک نگاه کلیشه ای از موفقیت.
جامعه ما شاید در ظاهر داره کم کم قالب مدرن میگیره ولی هنوز پشت این ظاهر زیبا کلیشه های از مُد افتاده و سنتی رو با خودش یدک میکشه. باوری که میگه :
(( اگه میخوای موفق بشی ، باید سخت کار کنی )).
در واقع در فهم عمومی مردم ما اینطور جا افتاده که سخت کار کردن مساوی با موفق شدنه.
اما این فرمول جواب نمیده.
میخوام یک سوالی از شما بکنم؛
آیا شما سخت کوش تر و زحمت کش تر از کارگران معدن ، رفتگران شهرداری ، کارگران ساختمانی دیدید؟
همه اونها سخت کار می کنند ولی نتیجه ای که از این کار می گیرند چیزی نیست که اونها رو از طبقه کارگری و ضعیف جامعه (پرولتاریا) به طبقه مرفه جامعه (بورژوا) منتقل کنه.
این نگاه کلیشه ای رو دور بریزید که از رسانه ها به خورد شما میدن ، تصویری مثل این؛
تاجر فرشی که با چرخ در دوران کودکی فرش های مردم رو جابه جا می کرد ، حالا بزرگترین صادر کننده فرش شده.
این تصویر زیاد به ما عرضه شده ولی چیزی که اون آدم رو به چیزی بیش از یک فردی که با چرخ و گاری بار حمل می کنه تبدیل کرده زور و بازوی اون نبود ، بلکه فکری بوده که باعث سکو پرتابش از وضعیت اون روزهاش شده. شما فقط کافی به بازار سطح شهر برید و ببنید آدم های زیادی هستن که ده ها ساله که دارن با چرخ بار دیگران رو جابه جا می کنن ولی هنوز از لحاظ موقعیت اجتماعی در همون جایی هستن که ده سال پیش هم وقتی می خواستن این کار رو شروع کنن داشتن و مطمعن باشید ده سال دیگه هم باز هم در همون جایی هستن که امروز هستن و شاید با این نرخ تورم و وضعیت بد اقتصادی شاید چند قدم هم عقب تر.
پس این باور رو در ذهن خودتون ملکه کنید که :
(( شما با سخت کار کردن پولدار نمی شید بلکه با هوشمندانه کار کردن پولدار میشید))
این ایده و خلاقیت و فکر شماست که اگه همراه با تلاش و پشتکار ترکیب بشه ، میتونه شما رو به یک ثروتمند تبدیل کنه. پس بقول ناپلون هیل : (( بیندیشید و ثروتمند شوید)).
ارادتمند رسول یاوری